بنى اسد بن خزيمه: قبيلهاى مشهور در نَجْد جزيرةالعرب
آنان قبيلهاى بزرگ و مشهور از عرب عدنانى (شمالى) و منسوب به اسد بن خزيمةبن مدركةبن الياس بن مُضر هستند[1]، از اين رو به لحاظ نسبى درعرض قبايل بزرگى چون كنانه و هوُن قرار مىگيرند.[2] اسد از همسرش أودّه دختر زيدبندائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 86
اسلم قضاعى[3] فرزندانى به نامهاى دودان، كاهل، عمرو، صعب،[4] حلمه و تغلب[5] داشت و نسل اسد بيشتر از دودان پديد آمد و به تيرههايى تقسيم شد.[6] برخى از معروفترين بطون بنى اسد عبارتاند از: بنو غنمبن دودان، بنو ثعلبةبن دودان، بنو والبةبن حارث،[7] بنوالصيداء بن عمرو، بنو نصربن قعين و بنو فقعس بن طريف.[8]
قبيلههايى ديگر نيز با نام بنىاسد وجود دارند كه يكى از آنها از تيرههاى قريش به نام بنىاسدبنعبدالعزى[9] و ديگرى بنىاسد بن شريك بن مالك از زير مجموعههاى طايفه اَزد از عرب جنوبى است[10] و با موضوع مورد بحث ارتباط ندارد.
بنىاسد درعصر جاهلى (سرزمين، موقعيت و اسكان):
محل استقرار آنان بسيار گسترده بود، از اين رو با توجه به پراكندگى بطون آنان به راحتى نمىتوان از موقعيت مناطق زيست ايشان سخن گفت. برخى گفتهاند: بنىاسد از نزديكى «حيره» در نزديك كوفه تا سرزمين «تهامه» در سواحل درياى سرخ پراكنده بودند[11]؛ اما عمده تمركز آنان «قسمت اعلاى نجد» در جنوب صحراى (باديه) شام، حد فاصل قبيله تميم و طىّ در جنوب و كلب در شمال واقع شده بود[12]، بر اين اساس آنان در جهت شمال شرقى مدينه استقرار داشتند. برخى از ايشان نيز گويا در پى اختلاف ميان تيرههاى خود يا قبايل مجاورشان به ناچار از نجد به «يمن» مهاجرت كردند.[13]از سكونتگاههاى معروف آنان أجبال[14]، بُزاخه[15]، ثعلبيه[16] و ذات الحناظل[17] و كوههاى محياة[18]، العبد، فرقين، قنان، قصاص[19]، تين، رقد و حسيس و از آبهاى متعلق به آنان مىتوان به بَعوضه[20] (آبى در نجد)، جُرثُم، خسّوه، ذنبه و الزوراء اشاره كرد.[21]
جنگهاى بنى اسد:
در مقاطعىدائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 87
بنى اسد با برخى قبايل همپيمان بودند، هرچند درگيريهايى نيز ميانشان روى مىداد. از همپيمانان آنان مىتوان به قبيله طىّ[22]، بنو عامربن صعصعه[23] و يهود خيبر[24] اشاره كرد. بنىاسد از قبايل جنگجوى عرب به شمار مىآيند.[25] و در نبردهاى گوناگون عصر جاهلى و اسلامى حضور داشتند. از مهمترين جنگهاى آنان پيش از اسلام، جنگ با قبيله «طىّ» بود كه به «يوم ظهر الدهناء»[26] شهرت يافت؛ نيز نبرد با بنىتميم در «ذات الحناظل» كه به كشته شدن عمرو بن أثير رئيس بنىتميم انجاميد.[27]از نبرد آنان با بنو عامر بن صعصعه نيز به «يوم ذى علق» ياد شده است[28] و نبرد ديگر آنان در منطقهاى از نجد بنام «خوّ» است كه بنىاسد بر بنى يربوع شبيخون زدند[29]؛ اما مشهورترين جنگ آنان نبرد «يوم حُجر» است كه طى آن اعضاى تيرهاى از اسد به نام بنىكاهل بن اسد بر اثر بد سيرتى حجر پدر شاعر معروف عرب امرؤ القيس كه پس از حارث بن عمروآكل المرار، رياست بنىاسد را بر عهده داشت بر وى شوريدند و او را كشتند[30] و بدينوسيله از يوغ كنديان رهايى يافتند.[31] در پى اين واقعه يمنيها و آل كنده به قصد سركوب بنىاسد و ديگر قبايل نزارى دست به تهاجم زدند[32]؛ اما در نهايت منهزم شدند. مطابق گزارش يعقوبى پس از آگاهى امرؤ القيس از كشته شدن پدرش، وى خود قصد بنى اسد كرد؛ اما چون خود را از رويارويى با آنان ناتوان ديد به يمنرفت.[33]
دوتن از شخصيتهاى آنان در اين عصر، خالدبن نضلة بن اشتر اسدى رئيس بنى اسد[34] و عوف بن عامر بودند كه عوف در ميان بنى اسد به كهانت مىپرداخت.[35]
از ميان آنان خطباى فراوانى برخاست، چنانكه رسول خدا از بنى اسد با عنوان خطباى عرب ياد كرده است.[36] ايشان از اولين عربهايى دانسته شدهاند كه به آهنگرى پرداختند؛ از اين رو به آنان«قيون» گفته مىشد. از نيكوترين شمشيرهاى ساخته شده به دست آنان «سريجيّه» منسوب به سُريج فردى از بنى اسد بود.[37]
از ديگر عوامل شهرت آنان چشم شورى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 88
ايشان بود. برخى مفسران[38] از اين خصوصيت آنان در ذيل آيه 51 قلم/68 ياد كرده و آوردهاند كه قريش برخى از بنىاسد را اجير كرده بودند تا رسول خدا را با چشم زخم از ميان بردارند؛ اما خداوند رسولش را حفظ كرد.[39] آيه «و اِن يَكادُ الَّذينَ كَفَروا لَيُزلِقونَكَ بِاَبصـرِهِم لَمّا سَمِعُوا الذِّكرَ و يَقولونَ اِنَّهُ لَمَجنون =نزديك است كافران هنگامى كه آيات قرآن را مىشنوند با چشم زنى خود تو را از بين ببرند و مىگويند: او ديوانه است» اشاره به اين شگرد قريش براى نابودى پيامبر(صلى الله عليه وآله)دارد؛ گويا آنان براى افزايش اثرگذارى ديدگانشان چند روز از خوردن غذا خوددارى مىكردند.[40]
بنىاسد در عصر پيامبر(صلى الله عليه وآله):
با توجه به گستردگى و پراكندگى بنى اسد، طبيعى بود كه آنان با ظهور اسلام، روابط يكسانى با رسول خدا نداشته باشند. آنان چون بيشتر قبايل ساكن جزيرةالعرب تا سال نهم هجرى از پذيرش دين اسلام سر باز زده، پس از آن نيز نقش مثبتى در حكومت نبوى ايفا نكردند، بلكه همواره مسئله ساز بودند.غالب اسديان سياست خصمانهاى در برابر مسلمانان در پيش گرفتند و بارها به توطئه چينى برضدّ مسلمانان پرداختند، از اين رو پيامبر در دوره مدنى عمدتا با اسديان همپيمان با غطفان و يهود كه از جانب شمال، يثرب را تهديد مىكردند رويارويى داشت و اقداماتى براى محدود سازى ايشان انجام داد. پس از غزوه احد (سال سوم هجرى) تيرهاى از آنان كه مىپنداشتند دولت مدينه ضعيف شده در صدد حمله به آن شهر برآمدند؛ اما قبل از عملى ساختن نقشه خود، رسول خدا آنان را غافلگير و با فرستادن سريهاى به فرماندهى ابو سلمه و عبد الله بن انيس، توطئه ايشان را خنثا كرد.[41]
كلبى[42] و ابن عباس و برخى ديگر مفسران[43] نزول آيه «و قالَ الَّذينَ كَفَروا لِلَّذينَ ءامَنوا لَو كانَ خَيرًا ما سَبَقونا اِلَيهِ ...»(احقاف/46،11) را درباره قبايلى از جمله بنىاسد دانستهاند كه نسبت به اسلام قبايل غفار و أسلم خرده گرفته، به تمسخر ايشان مىپرداختند و مىگفتند: اگر در اين دين خيرى مىبود، آنان بر ما سبقت نمىگرفتند؛ اما به نظر مىرسد با توجه به مكى بودن سوره احقاف اين آيات درباره قريشيان نازل شده و بعدها بر بنى اسد و ديگر قبايل تطبيق شده است، چنانكه قتاده بر اين باور است كه آن در شأن
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 89
قريش نازل شده است.[44]
بنىاسد در سال پنجم هجرى به فرماندهى طليحة بن خويلد اسدى در غزوه* خندق به رويارويى با مسلمانان پرداختند،[45] از اين رو برخى مفسّران[46]، مقصود از كلمه «فوق» در آيه 10 احزاب/33 را اشاره به جايى مىدانند كه قبيله بنىاسد و برخى ديگر از سپاه احزاب از آن سمت وارد شده، موضع گرفتند: «اِذجاءوكُم مِن فَوقِكُم و مِن اَسفَلَ مِنكُم و اِذ زاغَتِ الاَبصـرُ و بَلَغَتِ القُلوبُ الحَناجِرَ... =[به ياد بياوريد] زمانى را كه آنها از طرف بالا و پايين [شهر]بر شما وارد شدند [ومدينه را محاصره كردند] و زمانى را كه چشمها [از شدت وحشت]خيره و جانها به لب رسيد».
در اين سال (پنجم هجرى) و پس از نبرد احزاب، رسول خدا ابو عبيده را به عنوان امير سريه به سراغ قبايل طىّ و اسد در نجد فرستاد.[47] در سال ششم هجرت نيز آن حضرت، عكاشةبن محصن را به «غَمْرَة» (آبى از آن بنى اسد) فرستاد و او توانست 200 شتر به غنيمت گرفته، به مدينه آورد[48]، گرچه مطابق گزارشهاى ديگر به چيزى برخورد نكرد.[49]
همپيمانى بنىاسد با يهود* شمال حجاز منافعى را براى آنان به همراه داشت، از اين رو بنىاسد نمىدانستند چنانچه اسلام آورده، از يهود جدا شوند شرايط بهترى برايشان فراهم مىشود و به لحاظ روابط تاريخى خود با يهود مايل نبودند وضعيت همپيمانانشان دچار ضعف و تزلزل گردد.
به نقل مقاتل [50] آيه 15 حجّ/22 در اين باره نازل شد و خداوند در برابر پندار نادرست آنان، كه مىگفتند: ما ترس آن داريم كه خدا سرانجام پيامبر را يارى نكند و ما از پشتيبانى يهود و گرفتن مواد غذايى از ايشان محروم شويم، آنان را سخت مذمت كرد: «مَن كانَ يَظُنُّ اَن لَن يَنصُرَهُ اللّهُ فِى الدُّنيا والأخِرَةِ فَليَمدُد بِسَبَب اِلَى السَّماءِ ثُمَّ ليَقطَع فَليَنظُر هَل يُذهِبَنَّ كَيدُهُ ما يَغيظ».چنين شأن نزولى براى آيه22فتح/48 نيز گزارش شده است كه دو قبيله بنى اسد و غطفان، پس از دعوت ايشان به اسلام مىگفتند: مىترسيم محمّد را نصرت بر دشمنانش نباشد و دين او نيرو نگيرد و عهد و پيمان ما با يهود قطع گردد[51]: «و لَو قـتَلَكُمُ الَّذينَ كَفَروا لَوَلَّوُا الاَدبـرَ ثُمَّ لا يَجِدونَ وليـًّا
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 90
و لا نَصيرا».برخى نزول آيه را پس آن دانستهاند كه بنى اسد براى يارى يهود اهل خيبر نزد ايشان آمدند.[52] در نتيجه زمانى كه مسلمانان در سال ششم به سمت مكه (جنوب مدينه) رفته، در حديبيه بودند بنىاسد مىخواستند از اين فرصت استفاده كرده، به مدينه تعرض كنند. از قول قتاده ذيل آيه 20 فتح /48 آمده است[53] كه بنىاسد در غياب رسول خدا قصد غارت مدينه را داشتند؛ اما خداوند رعب و وحشت در دلهايشان افكند و از تصميم خود منصرف شدند: «... و كَفَّ اَيدِىَ النّاسِ عَنكُم ولِتَكونَ ءايَةً لِلمُؤمِنينَ ويَهدِيَكُم صِراطـًا مُستَقيمـا».
در سال هفتم زمانى كه مسلمانان با حمله به خيبر دژهاى يهود را محاصره كردند، بنىاسد براى كاهش فشار نظامى از همپيمانانشان، تصميم به يورش به مدينه گرفتند؛ اما خداوند نقشه شوم آنان را خنثا ساخت.[54] آيه 24 فتح/48 در اين باره دانسته شده است[55]: «و هُوَ الَّذى كَفَّ اَيدِيَهُم عَنكُم و اَيدِيَكُم عَنهُم بِبَطنِ مَكَّةَ...=او كسى است كه دست آنها را از شما، و دست شما را از آنان در دل مكه كوتاه كرد...»؛ اما مشهور آن است كه اين آيه در ماجراى توطئه قريش برضدّ مسلمانان در صلح حديبيه نازل گشت.[56] بعيد نيست چنين گزارشهايى براى بهسازى تصوير قريش ساخته شده باشد.
اسلام بنىاسد:
در سال نهم هجرى، بنىاسد چون ديگر قبايل شبه جزيره هيئتى به رياست ضِرار بن الأزور به مدينه فرستاد.[57] اعزام شدگان بنىاسد 10 گروه بودند، كه در ميان آنان طليحة*بن خويلد اسدى نيز حضور داشت.[58] اين گروه چند روز در مدينه مانده، به آموختن قرآن پرداختند. گويند: گروهى به نام «بنى زنيه» از اسديان به رياست حضرمى بن عامر،[59] با بنىاسد همراه بودند كه پس از مذاكره با رسول خدا و بيعت با آن حضرت، پيامبر ايشان را «بنو رشده» ناميد[60]؛ اما آنان راضى نشده، گفتند: ما نام پدرمان را وانمىگذاريم، از اين رو پيامبر(صلى الله عليه وآله) آنان را بنوعبدالله ناميد و اين نام بر ايشان غلبه يافت.[61]منابع حكايت از آن دارند كه آن سال، خشكسالى بود و كالاها گران شده بود، از اين رو افزون بر اقبال عمومى قبايل، دريافت كمكهاى مادى از حكومت نبوى را مىتوان در انگيزههاى
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 91
ايشان مؤثر دانست، بنابراين اسلام آوردن آنان بنا به مصالح و منافع خويش و تحت فشار شرايط اقتصادى آن زمان صورت گرفت، از همين رو خداوند ايمان آنان به اسلام را تأييد نمىكند: «قالَتِ الاَعرابُ ءامَنّا قُل لَم تُؤمِنوا ولـكِن قولوا اَسلَمنا و لَمّا يَدخُلِ الايمـنُ فى قُلوبِكُم... =[عربهاى باديه نشين ]گفتند: ايمان آوردهايم. بگو: شما ايمان نياوردهايد؛ ولى بگوييد: اسلام اختيار كردهايم؛ اما هنوز ايمان وارد قلبهاى شما نشده است». (حجرات/49،14) اين آيه درباره قبايلى از جمله بنىاسد نازل گرديد كه جمعى از آنان در سال قحطى و خشكسالى وارد مدينه شدند و به اميد دريافت كمك از پيامبر(صلى الله عليه وآله)شهادتين بر زبان جارى ساخته، به آن حضرت گفتند: طوايف عرب بر مركبها سوار شده و با تو پيكار كردند؛ ولى ما بدون دست زدن به جنگ و همراه با زنان و فرزندانمان نزد تو آمديم.[62] آيه فوقنازل شد و ظاهرى بودن اسلام آنان را آشكار ساخت، افزون بر آن اگر هم ايمان آوردهاند نبايد منتى بر رسول خدا بگذارند.[63] بنا به نقل بَلَنسِى[64] و ابن جماعه[65] ابتداى سوره حجرات درباره بنىتميم و انتهاى آن در شأن بنىاسد نازل شده است، افزون بر اين بنىاسد در روابط خود با پيامبر، اسلام آوردن خودشان را امتيازى بزرگ به حساب آورده و بر اين باور بودند كه رسول خدا براى اعمال سلطه خود بر آنان به زور متوسل نشده است، از اين رو در آيه 17 حجرات/49 خداوند ضمن نكوهش آنان در خطاب به پيامبر مىفرمايد: بر تو منت مىنهند كه اسلام آوردهاند. بگو: به اسلام خود بر من منت منهيد، بلكه خداى بر شما منت مىنهد كه شما را به ايمان راه نموده است، اگر [در ايمان خود]راستگوييد: «يَمُنّونَ عَلَيكَ اَن اَسلَموا قُل لا تَمُنّوا عَلَىَّ اِسلـمَكُم بَلِ اللّهُ يَمُنُّ عَلَيكُم اَن هَدكُم لِلايمـنِ اِن كُنتُم صـدِقين».بر حسب نقل سعيد بن جبير، اين آيه در شأن بنىاسد نازل شده است.[66] گفته شده: اين قبيله در بازگشت از مدينه به مناطق خود امنيت مسيرهاى منتهى به آن شهر را برهم زده، زمينه را براى گرانى كالاها در مدينه فراهم مىآوردند.[67]
ذيل آيه 122 توبه/9 آمده است كه بنىاسد در ايام قحطى با خانواده خود به مدينه آمده، گفتند: هدف ما آموختن فقه است؛ اما در بازگشت دست به غارت و چپاول زده، راهها را ناامن مىكردند.[68] در نقل ديگر آمده است كه صحرانشينان پس از مسلمان شدن براى فراگرفتن احكام اسلام رهسپار مدينه شدند و اين سبب بالا رفتن قيمت
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 92
كالاها و ارزاق و مشكلات ديگر براى اهل آن شهر شد. با نزول اين آيه به ايشان توصيه شد كه اگر گروهى از آنان به آموختن فقه بپردازند كافى است[69]: «و ما كانَ المُؤمِنونَ لِيَنفِروا كافَّةً فَلَولا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرقَة مِنهُم طَـائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهوا فِى الدّينِ ولِيُنذِروا قَومَهُم اِذا رَجَعوا اِلَيهِم لَعَلَّهُم يَحذَرون».
با توجه به آنكه بنى اسد در اواخر حيات پيامبر از اسلام بازگشته، به رويارويى با رسول خدا پرداختند، مفسران آيات متعددى را درباره نوع ايمان، كفر و نفاق به بنىاسد نسبت دادهاند، هرچند نمىتوان آيات مزبور را منحصر به آنان دانست. بنا به نقل ابن عباس[70] و مقاتل[71] آيه 91 نساء/4 درباره آنان و ديگر قبايلى است كه براى در امان ماندن از ناحيه مسلمانان و نيز از سوى مشركان، از روى خدعه و ريا اظهار اسلام مىكردند و در بازگشت به موطن خود كفرشان را آشكار مىساختند[72]: «سَتَجِدونَ ءاخَرينَ يُريدونَ اَن يَأمَنوكُم ويَأمَنوا قَومَهُم كُلَّ ما رُدّوا اِلَى الفِتنَةِ اُركِسوا فيها...».خداوند در اين آيه پيامبر(صلى الله عليه وآله)را در صورت دست بر نداشتن آنان از فتنه و آشوب به شدت عمل با آنان فراخواند.
هنگامى كه پيامبر تصميم گرفت به تبوك لشكركشى كند (سال نهم هجرت) و قبايل را فراخواند تا به او بپيوندند، صحرانشينانى چون بنىاسد از كسانى بودند كه براى شركت نكردن در جهاد، عذرهاى واهى مىتراشيدند و از پيامبر مىخواستند بدانان اجازه دهد او را همراهى نكنند،از اين رو برخى مفسران، «معذّرون» در آيه90توبه/9 را بر آنان تطبيق كرده و گفتارشان را دروغ و عذرشان را ناموجه دانستهاند[73]: «و جاءَ المُعَذِّرونَ مِنَ الاَعرابِ لِيُؤذَنَ لَهُم و قَعَدَ الَّذينَ كَذَبُوا اللّهَ و رَسولَهُ سَيُصيبُ الَّذينَ كَفَروا مِنهُم عَذابٌ اَليم».برخى نيز «معذّرون» در اين آيه را به معناى «صاحبان عذر» دانسته كه بر اثر نداشتن سلاح و آذوقه حقيقتاً از شركت در جهاد معذور بودند؛ ولى به سبب شوق و هيجانى كه براى شركت در جهاد در راه خدا داشتند از پيامبر اجازه حضور در جبهه را مىطلبيدند[74] كه در اين صورت آيه، ارتباطى با بنىاسد ندارد.
بنا به نقل ابن عباس[75] آيه 11 حجّ/22 در شأن قومى از بنىاسد نازل شد كه در دين خود (اسلام) ثبات عقيده نداشتند: «و مِنَ النّاسِ مَن يَعبُدُ اللّهَ عَلى حَرف فَاِن اَصَابَهُ خَيرٌ اِطمَاَنَّ بِهِ واِن اَصَابَتهُ فِتنَةٌ اِنقَلَبَعَلى وجهِهِ خَسِرَ الدُّنيا
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 93
والأخِرَةَ ذلِكَ هُوَ الخُسرانُ المُبين =از ميان مردم كسى است كه خدا را فقط بر يك حال [و بدون عمل] مىپرستد، پس اگر خيرى به او برسد، اطمينان يابد و چون بلايى بدو رسد روى برتابد. در دنيا و آخرت زيان ديده است. اين است همان خسران و زيان آشكار»؛ همچنين به نقل مقاتل آيه 33محمّد/47: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اَطيعُوا اللّهَ و اَطيعُوا الرَّسولَ و لاتُبطِـلوا اَعمــلَكُم»درباره بنىاسد نازل شد[76] و از آنان خواسته شد اعمالشان را تباه نكنند.
در آيه 97 توبه/9 كه از كفر و نفاق صحرانشينان سخن به ميان آمده: «اَلاَعرابُ اَشَدُّ كُفرًا و نِفاقـًا واَجدَرُ اَلاّ يَعلَموا حُدودَ ما اَنزَلَ اللّهُ عَلى رَسولِهِ...».مشهور مفسران يكى از مصاديق باديهنشينان را بنىاسد دانستهاند.[77]
بر اثر مخالفت بنىاسد با حكومت مركزى مدينه اين قبيله از اينكه دولت نبوى دچار مشكلات و گرفتاريها گردد اظهار خرسندى مىكردند. اين احساس در آيه 98 توبه/9 منعكس شده است و خداوند از بلا و گرفتارى كه براى خودِ آنها پيش مىآيد خبر مىدهد: «و مِنَ الاَعرابِ مَن يَتَّخِذُ ما يُنفِقُ مَغرَمـًا و يَتَرَبَّصُ بِكُمُ الدَّوائِرَ عَلَيهِم دائِرَةُ السَّوءِ واللّهُ سَميعٌ عَليم».آنان از قبايلى بودند كه زكات را نوعى جزيه و به زيان خود شمرده، از پرداخت آن خوددارى مىكردند، از اين رو در اين آيه نكوهششدهاند.
به نقل ابن سعد رسول خدا نامهاى به بنى اسد نوشت و به آنان اخطار كرد كه به قلمرو و آبگاه قبيله طى نزديك نشوند و در صورت سرپيچى ذمّه پيامبر از ايشان برى است.[78]
به رغم روابط نامناسب اسديان با پيامبر(صلى الله عليه وآله)، برخى از ايشان از بنو غنمبن دودانبن اسد و ثعلبةبن دودان در مكه با بنى عبد شمسبن عبد مناف همپيمان بودند[79] و شايد به دليلهايى چون داشتن روابط نسبى[80]، مناسباتشان با پيامبر حسنه بود. از ميان آنان عبد الله ، عبيدالله، و زينب (همسرپيامبر[81]) فرزندان جحش اسدى[82] كه عمهزادگان رسول خدا بودند بيش از ديگران به چشم مىخورند. اينان از نخستين مسلمانان و از مهاجران به حبشه[83] بودند.
اين گروه از مسلمانان بنى اسد با هجرت پيامبر به يثرب، چون ساير مؤمنان به آن شهر مهاجرت كردند. سعيدبن رُقيش از كسانى بود كه با
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 94
خانوادهاش به مدينه مهاجرت كرد.[84] به نقل ابنحبيب بغدادى در غزوه بدر درصد قابل توجهى از مهاجران اسدى بودند.[85]عبدالله بن جحش (بهنقلى اولين غنيمتى كه براى پيامبر(صلى الله عليه وآله)آورده شده به دست وى بود)[86]، عكاشة بن محصن (كسىكه چون شمشيرش در نبرد با دشمنان شكست، رسول خدا سلاح خود را بدو عطا كرده، درباره وى دعا كرد)[87] و ابوسنان بن وهب نيز در حديبيه اولين كسى دانسته شده كه با رسول خدا بيعت كرد و گفت: اى رسول خدا! با تو به پيروزى يا شهادت بيعت مىكنم و ديگران هم با اين شرط با آن حضرت بيعت كردند.[88] سنان بن ابى سنان و شجاع بن وهب (سفير پيامبر در سال ششم نزد حارث بن ابى شمرحاكم غسّان[89]) از جمله حاضران در نبرد بدر به شمار آمدهاند.[90] اينان در ديگر غزوات نيز داراى نقش بودند.
ارتداد بنى اسد:
بنىاسد از قبايلى بودند كه در حيات رسول خدا مرتد شدند.[91] طليحة بن خويلد اسدى در «بزاخه» (از منابع آبى بنى اسد)[92] به دروغ خود را پيامبر خواند و توانست قسمتى از اسديان و برخى گروههايا قبايل را با خود همراه ساخته، بر دولت اسلامى مدينه، بشورد؛ اما پيامبر(صلى الله عليه وآله)مجال دفع غائله آنان را نيافت و به سراى باقى شتافت.برخى مفسران ذيل آيه 54 مائده/5 كه سخن از روى گردانى برخى عرب از اسلام است از ايشان ياد كرده، به ارتداد* ايشان در عصر رسول خدا(صلى الله عليه وآله)اشاره كردهاند[93]:«يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا مَن يَرتَدَّ مِنكُم عَن دينِهِ فَسَوفَ يَأتِى اللّهُ بِقَوم يُحِبُّهُم و يُحِبّونَهُ...».اين آيه اخطارى است به مسلمانان كه اگر كسانى از ايشان از دين خود بازگردند، زيانى به خدا نمىرسانند و در آينده پروردگار متعالى گروهى را براى يارى اسلام بر مىانگيزد.
بنىاسد پس از رحلت پيامبر(صلى الله عليه وآله):
با رحلت رسول خدا و گسترش ارتداد در جزيرةالعرب، خالدبن وليد كه از سوى ابوبكر مأمور سركوب مرتدان شده بود عكاشة*بن محصن اسدى را به سراغ قبيله مرتدش (بنىاسد) فرستاد؛ اما وى به دست ياران طليحه كشته شد.[94] سرانجام با كنارهگيرى بنىفزاره از همراهى با بنىاسد، طليحه كه خود را در برابر سپاه خليفه ناتوان مىديد فراركرد[95] و در نزديكى «بئر بزاخه»دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 95
از خالد شكست خوردند.[96]
پس از پايان يافتن جنگهاى ارتداد و بازگشت مجدد قبايل به اسلام، بنى اسد در نبرد «قادسيه» (14هجرى) حضور داشته، در نبرد «ارماث» از نبردهاى قادسيه، 500 تن از آنان مجروح شدند[97]؛ گويا هجرت ايشان به عراق نيز از همين زمان آغاز شد و تدريجاً در كوفه ساكن شدند و مسجدى به خود اختصاص دادند، چنانكه سماكبن مخرمه از بنى هالك بن عمروبن اسد مسجدش به مسجد سماك معروف شد.[98]
در دوران خلافت اميرمؤمنان، على(عليه السلام)، هنگامىكه آن حضرت براى سركوب اصحاب جمل به ناحيه «فيد» (در مسير مدينه به عراق) رسيد، بنىاسد آمادگى خود را براى همراهى با امام اعلام كردند؛ اما امام على(عليه السلام) ضمن كافى دانستن افرادى كه در ركابش بودند آنان را بهماندن در جاى خود امر كرد[99]؛ اما آن دسته از اسديان كه در كوفه ساكن بودند با فراخوانى كوفياندر جنگ جمل حاضر شده، در ركاب امام جنگيدند.[100]
در نبرد «صفين» نيز مجموعهاى از بنىاسد تحت فرماندهى عبداللهبن عباس به مقابله با معاويه پرداختند.[101] در اين جنگ پرچم لشكر، در دستِ كدامبن حضرمى اسدى بود و على(عليه السلام) او را رئيس پليس خود كرد.[102]
در حادثه كربلا، اسديان كوفه، پس از كشته شدن هانىبن عروه به دست ابن زياد، به دستور مسلم بن عقيل زير پرچم مسلم بن عوسجه اسدى درآمدند تا با ابن زياد بجنگند.[103]
با فرود آمدن سيد الشهداء(عليه السلام) به كربلا، بنىاسد در خصوص قيام آن حضرت سه دسته شدند (موافقان، مخالفان و بىطرفان). كسانى چون حبيببن مظاهر، مسلم بن عوسجه، قيس بن مسهّر صيداوى و عمروبنخالد صيداوى در كربلا حضور يافته، در ركاب آن حضرت به شهادت رسيدند.[104]
در جبهه مخالفان امام، كسانى چون حرملةبن كاهل اسدى (قاتل طفل شيرخوار امام)[105] و عدهاى ديگر حضور داشتند، چنانكه در تقسيم سرهاى شهيدان كربلا ميان قبايل حاضر در سپاه تحت فرماندهى عمربنسعد، بنىاسدحامل4يا10[106]سر مطهّر به كوفه بودند. كه حكايت از فزونى شمار آنان در سپاه ابن سعد دارد.[107]
دائرة المعارف قرآن كريم، جلد 6، صفحه 96
آن دسته از بنىاسد كه در «غاضريه» نزديك كربلا سكونت داشتند، بىطرفى اختيار كرده، پس از حادثه عاشورا اجساد شهيدان را به خاك سپردند.
از ميان قبيله بزرگ بنىاسد، شاعران، محدثان و بزرگانى برخاستهاند. شاعر معروف شيعى، كميتبن زيد اسدى از بنو ثعلبة بن دودان[108]، عبداللهبن زبير اسدى شاعر[109] و معروربن سُويد محدث[110] و حبيب بن صُهبان محدث[111] از جمله آنان هستند.
منابع
الاخبار الطوال؛ اسباب النزول؛ اسدالغابة فى معرفة الصحابه؛ الاشتقاق؛ الاصابة فى تمييزالصحابه؛ اطلس تاريخ اسلام؛ الانساب؛ انساب الاشراف؛ ايام العرب فى الاسلام؛ ايام العرب فى الجاهليه؛ بحارالانوار؛ البحرالمحيط فى التفسير؛ البداية والنهايه؛ بلوغ الارب فى معرفة احوال العرب؛ پژوهشى در شهداى كربلا؛ تاريخ الامم والملوك، طبرى؛ تاريخ مدينة دمشق؛ تاريخ اليعقوبى؛ التبيان فى تفسير القرآن؛ تفسير القرآن العظيم، ابن كثير؛ تفسير مبهمات القرآن؛ التكميل والاتمام لكتاب التعريف والاعلام؛ جامعالبيان عن تأويل آى القرآن؛ الجامع لاحكام القرآن، قرطبى؛ الجرح والتعديل؛ جمهرة انسابالعرب؛ جمهرة النسب؛ الجواهر الحسان فى تفسير القرآن، ثعالبى؛ روض الجنان و روح الجنان؛ زادالمسير فى علم التفسير؛ السيرة النبويه، ابن هشام؛ الطبقات الكبرى؛ عوالم العلوم والمعارف والاحوال من الآيات والاخبار والاقوال؛ غررالتبيان فى من لم يسم فى القرآن؛ الكامل فىالتاريخ؛ كتاب الثقات؛ كتاب الطبقات؛ كتابالنسب؛ الكشاف؛ كشف الاسرار و عدةالابرار؛ اللهوف فى قتلى الطفوف؛ مجمعالبيان فى تفسير القرآن؛ المحبر؛ المصنف؛ المعارف؛ معالم التنزيل فى التفسير والتأويل، بغوى؛ معجم البلدان؛ معجم قبائل الحجاز؛ معجم قبائلالعرب القديمة والحديثه؛ معجم ما استعجم من اسماء البلاد والمواضع؛ المغازى؛ المفصل فى تاريخ العرب قبلالاسلام؛ المقتضب من كتاب جمهرة النسب؛ مقتل الحسين(عليه السلام).سيد محمود سامانى
[1]. معجم قبايل العرب، ج 1، ص 21.
[2]. المعارف، ص 65؛ جمهرة انساب العرب، ص 190.
[3]. جمهرةالنسب، ص 168.
[4]. جمهرة النسب، ص 168؛ الاشتقاق، ص 179؛ جمهرة انساب العرب، ص 191.
[5]. المقتضب، ص 87؛ تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 230؛ المعارف، ص 65.
[6]. جمهرة انساب العرب، ص 191.
[7]. جمهرة انساب العرب، ص 465 ـ 466؛ معجم قبايل العرب، ج 1، ص 21.
[8]. المعارف، ص 65؛ الاشتقاق، ص 180.
[9]. النسب، ص 205؛ المقتضب، ص 41 ـ 42.
[10]. الانساب، ج 1، ص 138.
[11]. تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 230.
[12]. اطلس تاريخ اسلام، ص 114.
[13]. المفصل، ج 2، ص 156.
[14]. معجم ما استعجم، ج 1، ص 112.
[15]. معجم البلدان، ج 1، ص 408.
[16]. معجم ما استعجم، ج 1، ص 341.
[17]. همان، ج 2، ص 470.
[18]. معجمالبلدان، ج 5، ص 66؛ معجم قبائل العرب، ج 1، ص 22.
[19]. معجم قبايل العرب، ج 1، ص 21.
[20]. معجم البلدان، ج 1، ص 455.
[21]. معجم البلدان، ج 2، ص 119؛ معجم قبايل العرب، ج 1، 21 ـ 22.
[22]. معجم قبايل العرب، ج 1، ص 22.
[23]. بلوغ الارب، ج 2، ص 70 ـ 71.
[24]. تفسير ثعالبى، ج 4، ص 338؛ تفسير قرطبى، ج 16، ص 282.
[25]. معجم قبايل العرب، ج 1، ص 22.
[26]. الكامل، ج 1، ص 496.
[27]. معجم ما استعجم، ج 2، ص 470.
[28]. الكامل، ج 1، ص 507 ـ 509.
[29]. معجم قبايل الحجاز، ج 1، ص 22؛ معجم ما استعجم، ج 2، ص 144.
[30]. ايام العرب فى الجاهليه، ص 112- 123.
[31]. الاخبار الطوال، ص 52.
[32]. الاخبار الطوال، ص 52 ـ 53.
[33]. تاريخ يعقوبى، ج 1، ص 217 ـ 219.
[34]. جمهرة انساب العرب، ص 19.
[35]. المحبر، ص 391.
[36]. المحبر، ص 87.
[37]. بلوع الارب، ج 2، ص 62 ـ 63.
[38]. اسباب النزول، ص 293؛ كشف الاسرار، ج 10، ص 199؛ روض الجنان، ج 19، ص 369.
[39]. غرر التبيان، ص 517؛ روض الجنان، ج 19، ص 370.
[40]. اسباب النزول، ص 293 ـ 294؛ تفسير قرطبى، ج 18، ص 254 ـ 255.
[41]. المغازى، ج 1، ص 342؛ الطبقات، ابن سعد، ج 2، ص38ـ39.
[42]. مجمعالبيان، ج 9، ص 142؛ تفسير قرطبى، ج 16، ص 190؛ كشفالاسرار، ج 9، ص 147.
[43]. تفسير قرطبى، ج 16، ص 190.
[44]. تفسير قرطبى، ج 16، ص 190.
[45]. المغازى، ج 2، ص 443؛ الطبقات، ابن سعد، ج 2، ص 54.
[46]. مجمعالبيان، ج 8، ص 126؛ روض الجنان، ج 15، ص 370؛ زاد المسير، ج 6، ص 183؛ تفسير قرطبى، ج 14، ص 95.
[47]. تاريخ ابن خياط، ص 46.
[48]. السيرةالنبويه، ج 4، ص 1030؛ تاريخ طبرى، ج 2، ص 285.
[49]. المحبر، ص 122.
[50]. كشف الاسرار، ج 6، ص 339؛ زاد المسير، ج 5، ص 283؛ غررالتبيان، ص 348.
[51]. تفسير بغوى، ج 4، ص 197؛ مجمع البيان، ج 9، ص 206؛ تفسير قرطبى، ج 16، ص 280.
[52]. غررالتبيان، ص 483.
[53]. غرر التبيان، ص 483.
[54]. مجمع البيان، ج 9، ص 194.
[55]. كشف الاسرار، ج 9، ص 226؛ تفسير بغوى، ج 4، ص 194.
[56]. تفسير قرطبى، ج 16، ص 282.
[57]. تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 79.
[58]. الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 223.
[59]. جمهرة النسب، ص 182؛ اسدالغابه، ج 2، ص 29؛ البداية والنهايه، ج 5، ص 102.
[60]. الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 292؛ الاصابه، ج 2، ص 84.
[61]. جمهرة النسب، ص 182؛ الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 223.
[62]. غررالتبيان، ص 487.
[63]. جامعالبيان، مج 13، ج 26، ص 182؛ اسبابالنزول، ص 265؛ مجمعالبيان، ج 9، ص 223.
[64]. مبهمات القرآن، ج 2، ص 532.
[65]. غررالتبيان، ص 487.
[66]. جامعالبيان، مج 13، ج 26، ص 187؛ تفسير ابن كثير، ج 4، ص 234؛ التكميل والاتمام، ص 394.
[67]. اسباب النزول، ص 266؛ روض الجنان، ج 10، ص 80.
[68]. اسباب النزول، ص 266؛ روض الجنان، ج 10، ص 80.
[69]. التبيان، ج 5، ص 323.
[70]. تفسير قرطبى، ج 5، ص 311؛ التكميل والاتمام، ص 100.
[71]. مجمعالبيان، ج 3، ص 136.
[72]. تفسير بغوى، ج 1، ص 461؛ روضالجنان، ج 6، ص 51.
[73]. الكشاف، ج 2، ص 300؛ مبهمات القرآن، ج 3، ص 531.
[74]. الميزان، ج 9، ص 361.
[75]. كشف الاسرار، ج 6، ص 337.
[76]. تفسير بغوى، ج 4، ص 186؛ روضالجنان، ج 17، ص 313.
[77]. اسباب النزول، ص 174؛ روض الجنان، ج 10، ص 8؛ بحرالمحيط، ج 5، ص 491.
[78]. الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 207.
[79]. السيرةالنبويه، ج 2، ص 501؛ الطبقات، ابن خياط، ص 623؛ الطبقات، ابن سعد، ج 3، ص 65؛ ج 8، ص 192.
[80]. المحبر، ص 87.
[81]. المحبر، ص 86؛ جمهرة انساب العرب، ص 191.
[82]. السيرةالنبويه، ج 1، ص 324.
[83]. الاستيعاب، ج 5، ص 7 ـ 14.
[84]. اسدالغابه، ج 2، ص 305.
[85]. المحبر، ص 87.
[86]. المحبر، ص 86.
[87]. المحبر، ص 86.
[88]. همان، ص 87.
[89]. الطبقات، ابن سعد، ج 1، ص 200؛ تاريخ ابن خياط، ص 47، 62؛ اسدالغابه، ج 2، ص 386.
[90]. المغازى، ج 1، ص 154؛ السيرةالنبويه، ج 2، ص 679.
[91]. غررالتبيان، ص 248؛ مبهمات القرآن، ج 1، ص 403؛ التكميل والاتمام، ص 114 ـ 115.
[92]. معجم البلدان، ج 1، ص 408.
[93]. غررالتبيان، ص 248؛ مبهمات القرآن، ج 1، ص 403؛ التكميل والاتمام، ص 114 ـ 115.
[94]. فتوح البلدان، ج 1، ص 115؛ تاريخ ابن خياط، ص 51 ـ 66.
[95]. معجم البلدان، ج 1، ص 408.
[96]. تاريخ ابن خياط، ص 66.
[97]. ايام العرب فىالاسلام، ص262، 268.
[98]. جمهرة النسب، ص 187؛ الانساب، ج 2، ص 272؛ معجم البلدان، ج 5، ص 125.
[99]. تاريخ طبرى، ج 3، ص 495.
[100]. همان، ص 513.
[101]. الاخبار الطوال، ص 171.
[102]. جمهرة النسب، ص 183.
[103]. الاخبار الطوال، ص 238.
[104]. پژوهشى در شهداى كربلا، ص 139، 354، 284 ، 317.
[105]. مقتل الحسين(عليه السلام)، ج 2، ص 37.
[106]. بحارالانوار، ج 45، ص 62؛ عوالم العلوم، ص 307.
[107]. تاريخ طبرى، ج 4، ص 358؛ الاخبار الطوال، ص 259؛ مقتلالحسين(عليه السلام)، ص 233.
[108]. جمهرة انساب العرب، ص 192- 196؛ الانساب، ج 3، ص473؛ تاريخ دمشق، ج 50، ص 229 ـ 233.
[109]. انساب الاشراف، ج 1، ص 84؛ تاريخ طبرى، ج 4، ص 285؛ اللهوف، ص 78.
[110]. الطبقات، ابن سعد، ج 6، ص 172؛ الثقات، ج 5، ص 457؛ الجرح و التعديل، ج 8، ص 415.
[111]. المصنف، ج 7، ص 413؛ ج 9، ص 465؛ الطبقات، ابن سعد، ج6، ص208.